1- درست گفتی! نسل ما نسل آژیر قرمز است و پناهگاه. نسل "یا روسری یا توسری". نسل شیشه و بنگ و باروت. نسل "هی جنازه پشت جنازه". نسل خط قرمز. نسل تابلو عبور ممنوع، گردش به چپ ممنوع، گردش به راست ممنوع، ورود ممنوع! توقف ممنوع! و ِای اُف به این واژه همیشه ی "م م ن وع" که نمیدانم ریشه در کدام مکتب بی ریشه تاریخ سراسر تراخُم بشر دارد. بگذریم!
2- زندگی در ایران برای خیلی دلچسب نیست. برای بعضی هم دیگر قابل تحمل نیست. اما ایرانی بودن در خارج از ایران هم گاهی اشک آدم را در می آورد. (... که سوزها ست نهانی درون پیرهنم)
3- پرسیده بودی "آیا آینده ای برای نسل ما هست؟". نمیدانم!
هشت نه سال پیش که دانشجوی کارشناسی بودم، خیلی دلم میخواست برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم. اما به هر دری که می زدم بسته بود. پول کافی که نداشتم، خانواده که اصلا حمایت نمی کرد، معدلم هم چندان تعریفی نداشت، سربازی که خودش یک سر دردی بود که نگو و نپرس. تازه توی آینه به خودم که نگاه می کردم می دیدم قیافه درست و حسابی هم ندارم. خلاصه من بودم و یک آرزوی دور، خیلی خیلی هم دور!
فقط چند دلخوشی ساده داشتم:
الف) این ترانه ی سیاوش قمیشی که با یک ضبط صوت کهنه ی درب و داغون گوش میدادم:
"بذار آدما بدونن،
میشه بیهوده نپوسید،
میشه خورشید شد و تابید،
میشه آسمونو بوسید..."
ب) این جمله پائولو کوئیلو که حامد در دفتر شعرم نوشت (16/12/1379):
"اگر به گونه ای راستین در پی بدست آوردن چیزی باشی، آرزوی تو در روح جهان متبلور میشود و تمام کاینات دست به دست هم میدهد تا خواسته قلبی تو تحقق یابد"
پ) این شعر:
"زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست،
گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست،
ور نه خاموش است و خاموشی کناه ماست."
ت) چیپس و ماست موسیر!
ت+الف) پفک نمکی!
ت+ب) چای دِبش با بیسکوییت ساقه طلایی که غرقش میکردم در لیوان شیشه ای لب پریده ای که هر هفته می شکست!
س) دوستانی بی نهایت بارانی بی نهایت سبز....
4- برایتان بهترینها را آرزو دارم.
5- شما هم مرا فراموش نکنید از د ع ا ی خیر.
درگاه