یلدای دانشجویان دانشگاه کلگری

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست **********ددری دگر زدن اندیشه تبه دانست
بر آستانه میخانه هر که یافت رهی ************ز فیض جام می اسرار خانقه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی************که سر فرازی عالم در این کله دانست
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب**************که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
هرآنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند*********رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان*********چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست
زجور کوکب طالع سحرگهان چشمم***********چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
خوش آن نظر که لب جام و روی ساقی را*********هلال یک شبه و ماه چهارده دانست
حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهان***********چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
بلند مرتبه شاهی که نه رواق سپهر
نمونه ای ز خم طاق بارگه دانست
*
****
...هیچ کم نداشت. هندوانه، تخمه، شعر، فال حافظ، شور، حرارت. جای همه تان خالی. خداحافظی که میکردیم، علی گفت: "آخر پاییز است، فراموش که نکرده ای! باید جوجه هایت را بشماری." اما من که هنوز شمردن بلد نیستم!!!
***
پس پا نوشت:
1- منفی بیست و دو، منفی بیست و هفت، منفی سیِ اینجا را هم تجربه کردیم. خیلی سرد است اما نه برای من که عادت دارم به منفی بی نهایت سرزمین مادری.
2- مثل بچه ها دل دل میزدم. آخر این آخرین امتحان بود. باید خودم را ثابت میکردم. لا اقل به خودم. یا شاید به همان چند سالی که بیهوده گذشت. همان جند سالی که بوی گند زنده باد مرده باد گرفته بودم. همان جند سال بی شعر! بی ترانه، بی شعور.
3- تولد سینا ست همین روزها! رفیق! ای رفیق! سی سالگیت مبارک! سازت کوک و پیاله ات پر شراب بادا.
4-
5-