درون دلش عقده‌ای زهردار


دوم -دیروز در مصر در جریان نزاع مسیحیان و مسلمانان هشت نفر کشته و صد و بیست نفر مجروح شدند که فلان کلیسا ، مسیحی مایل به اسلامی را از مسلمانان که میخواستند او را ببرند ، نگاه داشته بود .
یکم -شنیدم که برای تجدید نظر در مورد حکم اعدام فرزاد کمانگر جمعی به وساطت نزد قدرت اول مملکت رفته بودند ، در پاسخ گفته بود به روایتی مولا علی در یکروز هفتصد و به دیگر روایت هفت هزار نفر از آل یهود را سر زده بود ، حالا شما میخواهید این سنی را ...
یادم به بخشی از مثنوی معروف آن فاضل غریب دیارم بهار افتاد :

بجستیش برق نحوست ز چشم

از او منتشر کینه و کید و خشم

چو دیوانگان سر فرو برد پیش

همی چرخ زد گرد بر گرد خویش

هوا گشت تاریک از اندیشه‌اش

از اندیشه‌اش شومتر، پیشه‌اش

درون دلش عقده‌ای زهردار

بپیچد و خمید مانند مار

ز کامش برون جست مانند دود

تنوره‌زنان، شعله‌های کبود

بپیچد تا بامدادان به درد

به ناخن بر و سینه را چاک کرد

چو آبستنان نعره‌ها کرد سخت

جدا گشت از او خون و خوی لخت لخت

به دلش اندرون بد غمی آتشین

بر او سخت افشرده چنگال کین

یکی خنجر از برق بر سینه راند

به برق آن نحوست ز دل برفشاند

رها گشت کیوان هم اندر زمان

از آن شوم سوزندهٔ بی‌امان

سیه گوهر شوم بگداخته

که برقش ز کیوان جدا ساخته

ز بالا خروشان سوی خاک تاخت

به خاک آمد و جان عشقی گداخت

جوانی دلیر و گشاده‌زبان

سخنگوی و دانشور و مهربان

به بالا به سان یکی زاد سرو

خرامنده مانند زیبا تذرو

گشاده‌دل و برگشاده جبین

وطنخواه و آزاد و نغز و گزین

نجسته هنوز از جهان کام خویش

ندیده به واقع سرانجام خویش

نکرده دهانی خوش از زندگی

نگردیده جمع از پراکندگی

نگشته دلش بر غم عشق چیر

نخندیده بر چهر معشوق سیر

چو بلبل نوایش همه دردناک

گریبان بختش چو گل چاک‌چاک

هنوزش نپیوسته پر تا میان

نبسته به شاخی هنوز آشیان

به شب خفته بر شاخهٔ آرزو

سحرگاه با عشق در گفتگو

که از شست کیوان یکی تیر جست

جگرگاه مرغ سخنگوی خست

ز معدن جدا گشت سربی سیاه

گدازان چو آه دل بی‌گناه

ز صنع بشر نرم چون موم شد

سپس سخت چون بیخ زقوم شد

به مدبر فرو رفت و گردن کشید

یکی دوزخی زیر دامن کشید

چو افعی به غاری درون جا گرفت

به دل کینهٔ مرد دانا گرفت

نگه کرد هر سو به خرد و کلان

به تیره‌دلان و به روشندلان

به سردار و سالار و میر و وزیر

به اعیان و اشراف و خرد و کبیر

دریغ آمدش حمله آوردنا

به قلب سیه‌شان گذر کردنا

نچربید زورش به زورآوران

بجنبید مهرش به استمگران

ز ظالم بگردید و پیمان گرفت

سوی کاخ مظلوم جولان گرفت

سیه بود و کام از سیاهی نیافت

به سوی سپیدان رخ از رشک تافت

به قصد سپیدان بیفراشت قد

سیه‌رو برد بر سپیدان حسد

ز دیوار عشقی در این بوم و بر

ندید ایچ دیوار کوتاهتر

بر او تاختن برد یک بامداد

گل عمر او چید و بر باد داد

گل عاشقی بود و عشقیش نام

به عشق وطن خاک شد والسلام

نمو کرد و بشکفت و خندید و رفت

چو گل، صبحی از زندگی دید و رفت