روزانه

1- این روزا سرم خیلی خیلی شلوق شده. کلاس، تحقیق، کارای منزل و .... پیش خودم فکر میکنم ترم پاییز که شرو شه چی کار کنم؟ دو تا درس سنگین دارم + یه درس رو به عنوان کمک استاد باید سر آزمایشگاه برم + تحقیق و گزارش و مقاله و خلاصه به قول یکی از دوستان ... ررررررررررررررررررررررررر!
2- چند شب پیش خواب دیدم یکی رو کشته بودم. یادم نیست مقتول کی بود. اما به جز من و یه نفر دیگه هیچ کی نمیدونست! خیلی احساس بدی بود. پیش خودم فکر میکردم بهتره خودم رو تسلیم پلیس کنم و قال قضیه رو بکنم. احساس میکردم نمیتونم با این بار گناه به زندگیم ادامه بدم! وقتی بیدار شدم هنوز کابوس رهام نکرده بود و داشتم دنبال کسی که کشته بودم میگشتم! باور کنید حتی تصور اون کابوس هم بیقرارم میکنه!
3- دیروز گواهینامه کانادایی گرفتم. هم امتحان آیین نامه و هم تست جاده رو یه ضرب قبول شدم (:
گواهینامه ایرانم رو هم گرفتن و گفتن دیگه پس نمیدن! بهتر!!!
4- ممنون از همه تون که سر میزنید و ببخشید که دیر به دیر مینویسم و وقتی هم که مینویسم چیز به درد بخوری نیست. سعی میکنم تو پست بعدی جبران کنم.
یا حق

به یاد...


1-اگر خاطرتان باشد چندی پیش پستی گذاشته بودم به نام "یا مرگ افسانه ای بیش نیست...". عکس زیبایی از شهر کلگری در شب را هم در آن پست باگذاری کرده بودم. دیروز با الهام آنجا بودیم. با دوچرخه کُلی پا زدیم تا رسیدیم. وقتی که رسیدیم هوا هنوز روشن بود. رفتیم به سمت یکی از نیمکتها که از شانس خوب ما خالی بود. وقتی رسیدیم یک نوشته بُرُنزی نصب شده روی چوب نیمکت نظرم را جلب کرد. جلوتر رفتم تا بتوانم نوشته را بخوانم. اینگونه نوشته بود:

"به یادِ عشق من بانو ... (1995-1927). ما اینجا را خیلی دوست داشتیم و بسیار به این مکان می آمدیم. امضا .... "

عکس نیمکت را و منظره رو به روی آنرا میتوانید ببینید. کمی بعد که یکی دیگر از نیمکتها خالی شد دیدم آن هم به یاد کسی خریده و در محل نصب شده است. یکی از نیمکتها هم هدیه تولد خانمی بود.


2- مردم غرب آن طور هم که به ما گفته اند بی عاطفه نیستند. خیلی ها در کارهای خیریه مشغولند. آدمهای عادی. دختران و پسران جوان! دولت هم پشتیبانی و مدیریت میکند. دختری را میشناسم که 22 سال سن دارد. در یک برنامه ای وارد شده شده به نام "خواهر بزرگتر". پس از یک دوره آموزشی کوتاه، کودکی را به برادری یا خواهری انتخاب میکند. کودکانی که زیر پوشش این برنامه هستند اغلب از خانواده های فقیرند. کاری که این برادر یا خواهر بزرگ انجام میدهد این است که هفته ای 3-4 ساعت خواهر یا برادر کوچکش را به پارک یا سینما میبرد یا به رستوران یا.... همین. نه پولی داده میشود نه پولی گرفته میشود.


3- در کانادا هیچ شهروندی حق ندارد به شهروند دیگری در مورد رفتار یا کار بدی که دیگری مرتکب شده تذکر بدهد. وظیفه تامین امنیت روانی و غیر روانی با پلیس است. یادم به امر به معروف و نهی از منکر خودمان افتاد. هر آدم پا پتی به خودش اجازه میدهد جلو دختر و زن مردم را بگیرد و در مورد رنگ ماتیک و خط چشم و ... تذکر بدهد!