تاج محل



و دوباره خون،
یک تراژدی تازه،
یک حادثه ی جدید
با یکصد وهفتاد و اندی جسد.
**
و یکهزار و چهارصد و اندی جنون.
و یکهزار و چهارصد و اندی جنایت.
و یکهزار و چهارصد و اندی ست که می سوزد تخت جمشید.
و یکهزاره و دو هزاره و سه هزاره و اندیست که میسوزد آدمیتِ آدم.
**
بمبئی - بیروت - بالی - مادرید - نیویورک و ...
و هزار و چهارصد و اندی کشته، بی دست، بی سر،
و هزار هزار بی سر!
**
امشب!
مردگان نحیف بمبئی،
میهمان لات اند و عُزی.
*
ابراهیم؟
همچنان تبر بر دوش!
**
امضا: کبرنت
سنه: یکهزار و چهارصد و اندی
*
پسِ پا نوشت:
1- لُره توی یکی از سفرهای استانی دولت خودش رو میرسونه به رییس دولت و میگه "قیافت اینجوریه یا داری ادا در میاری؟"
شاد باشید.

بعد از تو...

"ای هفت سالگی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو
پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
...
*
بعد از تو
ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ ،
که از روی حرف های الفبا بر می خاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ،
دل بستیم .
*
بعد از تو
که جای بازیمان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت سالگی .

*
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ،
و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .
*
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :" زنده بادمرده باد "
و در هیاهوی میدان ،
برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ،
دست زدیم.
...."
فروغ
***
پا نوشت:
1-چند وقتی ست کار و کاسبی مان کساد شده. اما عیبی ندارد. ما که از رو نمیرویم! البته فعلا از رو نمی رویم!!
2-نمره امتحان میانترم را هم استاد آوردند. بین بیست نفر نمره سوم بودم. ظاهرا باید برای پایانترم بیشتر تلاش کنم.
3-کلگری هم دیروز سفید پوش شد. اما هوا هنوز خوب است. امروز عصر رفتم بیرون کمی دویدم. میترسم زمستان اینجا هر چه زحمت کشیدم و وزن کم کردم در تابستان را بر باد دهد.
4-بی صبرانه منتظرم این یک ماه باقیمانده از ترم هم بگذرد. ترم آینده شاید فراغ بالی حاصل آید.
بدرود.

شقُ القمر



1- امروز بعد از پنج شش سال امتحان میانترم داشتم. مثل خَر هم خوانده بودم. هفته آینده معلوم میشود چه گَندی زده ام! انصافا راحت نبود.
2- چند وقتیست کراماتی حاصل شده و شقُ القمر می کنیم. باور نمی کنید؟ باور کنید ماه را به دو قسمت مساوی تقسیم میکنم. دو قسمت مساوی، درست از وسط! آب هم از آب تکان نمی خورد. نه زمین از مدار خارج میشود نه هیچکدام از قوانین فیزیک به هم می خورد!!! (بچه که بودیم از ما سه پسر خاله فقط رضا عینکی بود. ما دوتا غیر عینکی هم هر وقت شیطنت مان گل میکرد رضا را خَرِ عینکی صدا میکردیم. حالا رضا چشمش را عمل کرده و دیگر عینکی نیست. دکترایش را هم همین روزها از دانشگاه ایلینوی آمریکا میگیرد. اما حالا من شده ام "خر عینکی". بدون عینک هم ماه را دوتا میبینم!!!)
3- اُباما که رییس جمهور شد خیلی خوشحال شدم. مستقیم از خیلی شبکه های خبری پخش می شد. بیش از 120000 نفر در شیکاگو جمع شده بودند. خیلی ها اشک میریختند از شادی. یادم به روزی افتاد که خاتمی برای بار اول رییس جمهور شد. البته اهمیت چهل و چارمین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا خیلی فراتر از بازی های سیاسی رایج است. اینکه یک سیاهپوست رییس جمهور قدرتمنترین کشور دنیا بشود جهش بسیار بزرگی ست برای همه ی دنیا. دنیایی که هنوز نژاد سفید را برتر میداند. هنوز!!!
یکی از خصوصیتهای قابل ملاحظه این آقای باراک اُباما این است که در سخنرانی هایش همه مردم آمریکا را مورد خطاب قرار میدهد از چینی-آمریکایی و سیاه و سفید گرفته تا همجنس گرا و غیره. همه را مستقیم خطاب میکند. یادم به بعضیها افتاد که به جز خودشان هیچ کسی را به رسمیت نمیشناسند.

4- خوش باشید.