شاید!


امشب باز بی خوابی به سرم زده و پناهی نیست جز خط خطی کردن این صفحه ی مجازی.

نمیدانم از کجا شروع کنم. شاید بهتر باشد از خودم شروع کنم. از سی سالگیم. سی سالِ آزگار! سی سال گذشت! به همین سادگی. به همین مزخرفی. احساس غریبی دارد سی سالگیم. انگار به بیماری Ageusia مبتلا شده ام. گویی خاطراتم هیچ مزه ای ندارد! نه تلخ، نه شیرین! حسشان نمیکنم. حتی مزه ی پیتزاهای شهر ونیز را خاطرم نیست. کاکتیلِ ودکا و توت فرنگی تورینو را، شرابِ فلورانس و حتی بوی گَند زباله ی خیابانهای بانکوک را گم کرده ام انگار! حتی طعم پلو کشمش گردوی بی بی (مادر بزرگم) را! (شوهر خاله ام تلفن زد و گفت بی بی حالش خوب نیست. چقدر آدمها عاجزند از دروغ گفتن وقتی که میرسند به مرگ! تا صدایش را شنیدم، فهمیدم که همه چیز تمام شده! با اولین اتوبوس از ترمینال جنوب رفتم جهرم. یک روز مانده بود به تشییع جنازه. دلم خیلی سوخت! آخرین باری که تلفنی با او صحبت کردم زده بود زیر گریه! کاش میدیدمش قبل از رفتن! من، بابا، ابراهیم آقا و شاید یکی دو نفر دیگرکه الان یادم نیست صبح اول وقت رفتیم سردخانه. ابراهیم رو به من کرد و گفت "تو محرمی"، کمک کن بگزاریمش توی تابوت. درِ کشو را باز کردم. از روی کفن سپیدش با همین دو دستم سرش را گرفتم. جمجمه اش هی لیز میخورد توی پوست بی رمق و سردِ سرش. شوکه بودم.
گورش را هم سالها قبل خریده بود. یک گود نمور و کوچک کنار گورِ پسر جوانمرگش. رفتم توی گور، بی بی را آرام روی دستانم گذاشتند تا من هم آرام بگذارمش روی خاک گور...).
شاید وقت زیادی نداشته باشم! سی سال گذشته! به هیچ. به پوچ. ای لعنت به تو ای سی سالگیم!

---------

پسِ پا نوشت:

1-در بریتانیا در این اواخر یک جمله تبلیغی جدید و متفاوتی بر در و دیوار خیابانهای دیده میشود. قرار است از اواخر ماه مارس در شهر کلگری هم اتوبوسهای شرکت واحد این به اصطلاح AD ها را بر بدنه شان نقش کنند:


"God probably doesn't exist so stop worrying and enjoy your life"


"شاید خداوندی نباشد. پس دیگر نگران نباش و از زندگی خویشتن لذت ببر"

شاید! شاید من و تو بعد از مرگمان هیچ شویم. بشویم غذای یک مشت کرم. چند روزی بوی گندمان گورستان را پر کند و بعد هیچ.

به راستی آیا "ایزد" زایده ی توهم بشر است؟ بشری که به خاطر ترس از نیستی افسانه میسازد و هر افسانه ای را باور میکند؟ بشری که حاضر است باشد ولی خدای انتقامجوی عبوسِ هزاره ی صفرم را تحمل کند؟ خدای شکنجه گر را؟ خدایی که لذت خوردن سیب را از او گرفت؟ لذت همخوابگی را؟ لذت شراب را؟

شاید! شاید هم نه!

2-غزه شد دود و خاکستر!
غزه!
معرکه ی دو شعبده باز،
دو تردست.
***
و آیات تورات،
و آیات قران،
همه ی مومنین را به جهاد فرا خواندند.
***
و آنگاه کودکان سوختند،
مدرسه ها سوختند.
***
و زنان باردار،
زیرِ بارِ این مصیبتِ مقدسِ آسمانی،
هی زاییدند "زنده باد، مرده باد".

پس زنده باد غزه!
زنده باد دارالسلام!
زنده باد واشنگتن!
زنده باد "مرده باد".

امضا: پیلسنر

3-خاتمی اگر بیاید...
4- یکم فوریه امسال، یک سالگی درگاه است. درگاه! تولدت مبارک!
______

در باب مثلث

پریروز (**سی**) سالگی وحید بود!او حدود یک هفته بعد ازطلوع چهره ای در ماه (قابل ر ؤیت فقط در آسمان ایران،اگر و تنها اگرچشم ناظر،متعلق به کله ای انقلابی بود)زاده شده است.

داشتم به آینه نگاه می کردم و تارهای موی اکنون کاملاسفید را می دیدم؛که یادم به شعر

"آهی کشیدغمزده پیری سپید موی....,,,,,,,,,..سی سال پیش نیز درآیینه دیده بود؛ یک تار مو سپید!"

از فریدون مشیری افتاد.

(http://www.iranactor.com/belles/MOSHIRI/darya.htm اگر نخوانده اید بخوانید)

تا بار بعد تلفنی از او بپرسم که آیا موهایش سفید شده یا نه؟ (**منتظرم**)

هر چند موی سفید نه (**شق القمر**) می کند برای کسی, نه آپولو هوا می کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

:""" شق القمر،چهره ای در ماه و فرهنگ انتظار """در باب مثلث

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هفده سال پیش از آنک نگاه وهم آلودمان چهره اش راآنجا ببیند،آنان رفتندونشستندوبرخاستندوبرگشتند(1).

ترک(به فتح اول و دوم)آنچنان وصله شده بودکه نه آپولو در آن تپیدونه خطی خطوط مرموز چهرهء پیشوا را مخدوش کرد.

...

به مقدس بودن تحقیق حقیقت معتقد باش!

باشد تا منتظر تولد هیچ بنی بشری با بیش از120 شمع منشینی

تا شایدنسلی نو از ما نیز بر ماه نشست و غیبت هراسناک معجزه ودرد را با کف دست لمس کرد

تو درونت را باتسلسلی باطل هماره آرام کرده ای مثل دیروزهای دور من اما

------------------------------------------------

ذهن مسئول حل مسأله است،اکنون بیندیش که چه خواهدشد اگر مسأله در جایگاه حل آن باشد

?

000000

اعتقاد،چیز خطرناکیست دوست من!

اعتقادت تو را از پذیرش مسئولیت در برابروقایع مسلم محیطت باز داشته است،چشمانت را بی تأثیر روانگردانی،به دیدن اوهام برده است.

درگوشت خزعبلات را چنان زیبا تفسیر کرده،که معنای موسیقی را دیریست نمیفهمی.

به سان کژطبع جانوری،پایین تر از شتر

طعم ها،را بر خود حرام می کنی وبدون آنکه این مهم سهمی از انضباط و درک به همراه آرد،

مربی نسل آتی کودکان فقیر فرهنگ کره خاکیمان خواهی شد.

نسلی دیگر از منتظران؛

آقا جان مرد؛آقا نیامد.

بابا مرد،آقانیامد.

خود میرم،آقا نیاید.

ایشان نمیرد،اما نیاید!

...

به مقدس بودن تحقیق حقیقت معتقد باش!

باشد تا منتظر تولد هیچ بنی بشری با بیش از120 شمع منشینی

تا شایدنسلی نو از ما نیز بر ماه نشست و غیبت هراسناک معجزه ودرد را با کف دست لمس کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

شنیده اند که:

مسلمین عالم بر خود فرض کرده اند که تا 10 سال

آینده با همکاری علمای نجوم جهان اسلام به ماه بروند،و محل شکاف را از نزدیک ببینند؛در این سفر الهی معنوی استفاده از تمامی مظاهر فناوری غربی(باي نحو کان!)در حکم محاربه با امام زمان(گذشته،حال،آینده)است.

گو اینکه این نسل سی سال پیش نیز تا ماه رفته است با قدرتی غریب!

همان نسلی که باور نداشت اما کرده بود که نبایددلخوش به فقط آب و برق رایگان و مدرسه و بهداشت مفتی باشد،اینها را با معنویات عالی خواهدداشت.

نسلی دیگر اما,که یا اینها را فراموش کرده بود یا خواب یه ماهی دیده بود، به معجزه هزاره سوم دل بست.

تا طلای سیاه را نان و آب کند.

البته نمیدانست که پرس و جو از ربع تریلیون دلار, کسری پول وقت هاله و همکاران را تلف خواهد کرد .این نسل نسل اعتقادات و مقدسات است.

اعتقادات و مقدسات زین و پالان این دو نسل اندواینجاآزموده را دوباره آزمودن خطاست ،نسلی که این نسل خواهد پروراندتا در این سایه است،نسلی است منتظر و تنها وقربانی حتی پرورده تحصیل کردگان پر ادعا،اما بی شک و بی تعمق!..

;(1)

من باور دارم که این ملت، بایدخود راپیش از پایان دهه جاری، به فرونشاندن و برگرداندن موفق انسان بر سطح ماه متعهد گرداند.

(از سخنان جان.ف.کندی،در مام مه سال1961؛8سال و اندی قبل ازتحقق موضوع

حامد

تغیراتی در مدیریت وبلاگ

سلام.
چندی ست اندیشه تعطیلی درگاه (به دلایل مختلف که از جمله آنها ناتوانی اینجانب در به روزرسانی منظم که خود زایده هزار و یک علت است) ذهن بنده را مشغول کرده. هرچند به دلایل بسیار که از جمله مهمترین آنها نظر لطف شما به این درگاه مجازی بود دودل بودم در انجام این کار. موضوع را با یکی از دوستان اهل قلم و آبگوشت در میان گذاشتم. ایشان که در آینده نزدیک نوشته هاشان را در اینجا خواهید دید لطف کرده و با پیشنهاد مدیریت دونفره (من و خودش) بر درگاه موافقت نمودند. تردید ندارم که ذهن زیبا و قلم توانایش رونقی خواهد بود بر این درگاه بی رمق.
بنده هم مانند گذشته نوشته ها (عمدتا پانوشتهایم) را با امضای خودم اینجا میچسبانم. امیدوارم این فضای جدید به شما بیشتر بچسبد.
ارادتمند شما،
وحید