درست مثل روز اول مدرسه

***
گفته بودی "شاید دفعه بعد که من و تو همدیگه رو ببنیم موهامون سفید شده باشه، چروکهای صورت و چهره هایی که حکایت از سالهای دور داره".
گفته بودی "یادش به خیر شب خداحافظی جلوی بیمارستان نمازی وقتی تو را در آغوش گرفتم ناگهان خاطرات سالها در من بیدار شد. بی بی ها مون(1)، آقا(1)، و اون کوچه خاکی قدیمی که تهش بن بست بود و چقدر باریک بود و طولانی. آن شب تو بوی کودکیهای من رو میدادی، بوی اون درخت اکالیپتوس که ازش آویزون میشدیم و تاب میخوردیم. انگار هیچ غمی نداشتیم، مَستِ مست بی شرابی در دست...".

کودکیمان، آن کوچه دراز و پیچ در پیچ با همه ی دیوارهای کاه گِلیش، آن درختهای اُکالیپتوس، حوضی که با ترس گاه و بیگاه دزدکی در آن آبتنی میکردیم، دوران کودکستان، قصه خاله سوسکه (زنم میشی؟ عروس خوشکلم میشی؟) و آن دختری که با هم عاشقش شده بودیم! پیرمرد مِلکین دوزِ بازارچه صفایی، بی بی ها، آنها که نیستند، و آنها که هستند و شاید دیگربارِ آمدنم نباشند! همه و همه بُغضی ست در گلویِ بزرگسالیم.

راست گفتی! مستیِ آن دوران را هزار پیاله شراب هزار ساله شیراز هم باز نمی گرداند به ما.

باور کن دراین چند ماه، به اندازه همه کودکیم گریسته ام! نگاه سنگین همه تان در لحظه وداع درست مثل یک تصویر شفاف مدام پیش روی من است. خیلی دلم می خواست از چشمهایتان بگریزم. احساس گناه میکردم. اوج بی قراریم در فرودگاه امام درست توی صف پاسپورت کنترل بود. می ترسیدم. بیقرارِ بیقرار بودم. دلم میخواست بروم یک گوشه ای بلند بلند گریه کنم. درست مثل روز اول مدرسه!

اما تلخی سالهای بزرگسالیم در ایران مجال ماندنی باقی نگذاشته بود. اینجا من دوباره جان گرفته ام. رویاهای کودکیم را و آزادی آرمانیم را در غُربت این سرزمین است که جستجو میکنم. اما حیف! صد حیف که بهایی دارد این پَر گرفتن.

-پانوشت
1- در گویش محلی جهرم به مادربزرگ "بی بی" و به پدربزرگ "آقا" می گویند.

مناجاتی به بهانه روز مادر...

" گیر ِ کار ِمن و تو می دانی چیست؟
اینکه تو خودخواه تر از آنی که آسِمانهایت را با من و منهای دگر قسمت کنی!
حتی برای آرامش یا سرگرمی ِ خودت !...!
تقدیم به مادر ِ زمینی ِ ساکن ِ آسمانم."

- به حامد قول داده بودم آدرس وبلاگی (اینجا را ببینید) را که تازه پیدا کرده ام برایش بفرستم. بهتر دیدم بگذارمش اینجا که شما هم ببینید. قطعه بالا هم برگرفته از همانجاست.

دو + یک نُکته...

**
1- در پاسخ به دوستم و البته با تشکر از دوازده + دو نظری (اینجا را ببینید) که ظاهرا با کمی دلخوری از پُست قبلی برایم نوشتند باید بگویم که آن پست یک نوشته انتقادی همراه با طنز و کنایه است و نمی شود لفظ به لفظ معنی کرد. مثلا "آن روی سکه" خودش کُلی مَتَلَک است به مردها...دوباره بخوانید!
***
2- در ادامه همان نکته یکم باید بگویم که برگ پوشیدن و دنبال شکار رفتن و درکُل شکل زندگی انسانهای نخستین که تا همین صد سال پیش تغیر زیادی نکرده بود، باعث پدید آمدن و ماندگاری بسیاری باورها و هنجارهای غلط اجتمایی بوده است. برای مطالعه بیشتر میتوانید رجوع کنید به کتاب جامعه شناسی نوشته آنتونی گیدنز. یک مثال تاریخی بسیار جالب در آن کتاب است که من به طور خلاصه اینجا می آورم.
اولین جنبشهای زنان دقیقا پس از اولین جنگ جهانی شکل گرفت. یکی از هنجارهای پذیرفته شده اجتمایی تا قبل از جنگ اول تفکیک وظایف زن و مرد به شکل "مردها برای کارهای بیرونی و زنها برای کارهای اندرونی" بود. در زمان جنگ به دلیل حضور مردها در جبهه، زنان ناگزیر بودند به انجام بسیاری کارهای به اصطلاح مردانه پشت جبهه. کم کم زنان به این خود باوری رسیدند که کارهای به اصطلاح مردانه را هم میتوانند خوب انجام دهند و این تفکیک تاریخی مرد برای شکار - زن برای آشپزی که ریشه در حافظه تاریخی بشر داشت هنجار غلطی ست. این شد که مقابل اینگونه هنجارهای غلط برخاستند و بدین گونه اولین جنبشهای زنان شکل گرفت.
***
+
***
1- یک نکته ای را میخواستم اشاره کنم در باره این ماجرای دانشگاه زنجان. بی بی سی به نقل از وزیر علوم دولت مکرم (فتحه و ضمه اش با خودتان) نوشته است "وزیر علوم جمهوری اسلامی به ماجرای تحصن دانشجویان در دانشگاه زنجان واکنش نشان داده و بیش از هر چیز انتشار فیلمی که باعث جنجال در دانشگاه شد را محکوم کرده است.
محمد مهدی زاهدی همچنین به دانشجویان توصیه کرد "بهترین راه مقابله" با چنین مواردی در آینده امر به معروف و نهی از منکر است." همچنین در خبرها امده است که دادگستری زنجان در پی محکوم کردن دختر دانشجو و دانشجویانی که فیلم را پخش کرده اند به جرم اشاعه فحشاست!!!!
به قول ظریفی:



خاک بر سر این دولت، خاک بر سر این ملت...
***
چندین سال پیش شعری گفته بودم به نام "دست نیافتنی". این ماجرای دانشگاه زنجان مرا به یاد قسمتی از آن شعر انداخت که در ادامه آورده ام:
***
"اِی دست نیافتنی!
...
مردمان این دیار،
در خلوت و خیال،
آنچنان به لُخت پیکرِ زنان فاحشه حمله می کنند،
که همیشه مُحتلِمند!
غسل نکرده نماز هم می خوانند،
پیش نماز هم می شوند!
وَعظ هم می کنند!
هذیان! آری! هذیان هم می گویند!
***
..."

مردها و زنها، دو روی یک سکه...


یک اتفاق باعث شد این مطلب را بنویسم. یک اتفاق که همه ما کمابیش به طور مدام درگیر آن هستیم، چه مرد و چه زن. و جالب اینجاست که تقریبا در همه موارد نه مردها زنان را می فهمند و نه زنها مردان را! غافل از اینکه هر دو دو روی یک سکه اند.

بگذارید برویم سراغ قویترین میل بشر! میل جنسی؟ شهرت؟ یا .... البته میل جنسی و شهرت دو میل بسیار قوی هستند. آنقدر که امثال آقای مَددی دانشگاه زنجان را هم گرفتار میکنند. اما ریشه این دو و بسیاری از امیال دیگر بشر در چیز دیگری ست.


خ و د خ و ا ه ی!


ناراحت نشوید شما را نمیگویم. شما خیلی هم از خود گذشته اید. هر چه می کنید یا برای خداست یا برای خدمت به خلق خدا! خودم را میگویم. باور کنید! باور نمیکنید؟

بیایید کمی ص ا د ق باشیم. نه! منظورم صادق هدایت نیست! کمی فکر کنید... البته اگر زحمتی نیست. اِ... باز که برخورد به حس لطیفتان! باور کنید منظوری ندارم. امشب کمی زهردار شده این قلم.

داشتم میگفتم. کمی فکر کنیم... میل به بقا، شهرت، میل جنسی، حسادت (قابل توجه بانوان)، غیرت یا همان شکل مردانه حسادت (قابل توجه آقایان)، خیال بهشت، حور و پری، ، میل به جاودانگی، بندگی، حِس مادری، حِس بی پِدری، و همه و همه راست بر میگردد به همین خودخواهی خودمان! نه؟ شما هم که دایم ساز مخالف میزنید. بگذارید حرفم تمام شود، بعد!

اما باز گردیم به بحث اصلی. جنس نازک از ابتدای تاریخ تا گذشته ای تا هم اکنون برای بقای خود احتیاج به حمایت یک مرد داشته. یک کسی که قوی باشد و بتواند شکار کند. از آنها حمایت کند. و .... دقت کنید! گفتم برای بقا! پس طبیعی ست برای به چنگ آوردن مرد (عامل بقا) رقابت کنند. انصافا این حس مرد بودن حس خیلی خوبی ست! همه زنها برای به چنگ آوردنمان... چی؟ دوباره خیال پردازی کردم..؟ اصلا بگذریم. این شد ریشه همان هِ ث ا دَ ط. که البته خیلی هم صفت بدی ست! روی این که دیگر توافق داریم.

اما آن روی سکه! مردها اصولا خیلی موجودات بی نقصی هستند. برای بقا هم به کسی نیاز ندارند. اگر هم به زندگی با زنی تن در میدهند از سر ترحم است! باور کنید از ترسِ تَراخُم نیست! اما نکته جالب اینجاست که این به اصطلاح بی نقصی و ترحم تا آنجاست که زن با مرد دیگری نیامیزد. که اگر آمیخت رَگ غیرت آقایان بد جوری به جوش می آید! چی؟ غیرت؟ این که واژه مقدسی ست! اصلا مگر نه این است که بی غیرت فُحش است؟ نیست؟ کجا نیست؟ آها رشت؟ توهین نکنید! اصلا خودتان اهل کجا هستید؟
بگذریم. حتما می پرسید خوب حالا این چه اش به خودخواهی؟ اینکه مرد می خواهد زن مال خودش باشد؟
ولی خودمانیم! این خانمها/آقایان اصلا درک متقابل ندارند! دقیقا مثل دو روی یک سکه اند!
*********
پانوشت:
- این یک تهدید کاملا جدی ست! اگر نظر ندهید دِرَش را تِختَه میکِنم برود پی کارش و بقایش را می بخشم به بقایاتان! حالا خود دانید.


وسلام!

مژده


چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست

(حافظ)

برایم دعا کنید


از وقتی که آمده ام اینجا، دنبال بهانه می گردم که گریه کنم. شاید از خوشی باشد. شاید از ترس. شاید از تنهایی ....
چند ماه پیش که بعد از یک سال رفتم ایران دیدم خیلی چیزها عوض شده. اولین باری بود که احساس کردم پدر و مادرم، پدر و مادر الهام، دایی رحیم، خاله، و خیلی های دیگر دارند پیر میشوند. مادر بزرگم هم که بی قرار و بی حافظه شده. انگار بیقرار رفتن است. مثل من که بیقرار این سفر بودم. زندگی خیلی کوتاه است خیلی!
دوستان عزیز و مَجازیم! امروز روز مهمی ست برای من، لطفا برایم دعا کنید!
ممنون.

نکُند من خیلی اوج گرفته باشم...؟

اینجا سرزمین بسیار زیباییست. دیروز در محوطه دانشگاه منظره بسیار جالبی را دیدم. خرگوشی ورج و وورجه کُنان به دنبال زاغی از این طرف به آن طرف می جَست. زاغ هم طنازی می کرد. یکی دو متری می پرید و باز می نشست. و دوباره و دوباره.... معلوم بود که خیلی حَظ می کنند، خیلی!

راستی! نکُند من خیلی اوج گرفته باشم...؟
***
پا نوشت
-خواندن واگویه یکی از گفته های جبران خلیل جبران در قسمت نظرهای پُست قبلی، خالی از لطف نیست.

جنون کن...

ز پیراهن برون آ بی لباسی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
+++
با تشکر از بهشت دل