نکُند من خیلی اوج گرفته باشم...؟

اینجا سرزمین بسیار زیباییست. دیروز در محوطه دانشگاه منظره بسیار جالبی را دیدم. خرگوشی ورج و وورجه کُنان به دنبال زاغی از این طرف به آن طرف می جَست. زاغ هم طنازی می کرد. یکی دو متری می پرید و باز می نشست. و دوباره و دوباره.... معلوم بود که خیلی حَظ می کنند، خیلی!

راستی! نکُند من خیلی اوج گرفته باشم...؟
***
پا نوشت
-خواندن واگویه یکی از گفته های جبران خلیل جبران در قسمت نظرهای پُست قبلی، خالی از لطف نیست.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اگر می خواهید خدا را بشناسید به حل هزار معما نپردازید بلکه در اطراف خود نظر کنید و او را ببینید که با کودکان شما سرگرم بازی است و به آسمان نظر کنید و او را مشاهده کنید که در برابرتان راه میرود.
و با رعد و برق دستهای خود را دراز می کند و با باران از آسمان به زمین می آید.
او را خواهید دید که در گلها لبخند میزند و دستهای خود را در شاخه های درختان برای شما تکان میدهد.
جبران خلیل جبران