123

قصه جمهوری توتالیتر "جهل و جور و فساد" قصه آن بقال سیه کاسه ای است که سمی در ماست دشمن کرد و دگر متاع معتمدی نداشت.حال دیگر متاع دین فروشی آن یکی نیز تف سر بالا و اره گیر کرده ایست که نزد خریدارانش ثمنی ندارد.

موافقید؟

باهاش کنار اومدم.بالاخره راهی پیدا شد که از شر این فکر آزاردهنده که اگر اون روزهای سال84 مردم مثل ماهایی که رأی دادیم، رأی داده بودند الان سالهاو فرصتهای سوخته کمتری داغ بر مغزمون میذاشت رها بشم.فقط

امیدوارم این یه دلخوشی صرف نباشه.البته حتی اگه باشه هم،حداقل چند شب

"کیانوش آسا"،"یعقوب"،"محمد کامرانی"،"ندا"،"سهراب"،"مصطفی غنیان"،"اشکان"و...با اون چشمهای محنت

آور و حسرت برانگیز بجای بازی در نقش افسوسی کشنده بر پرده ذهنهای میلیون هاآزاده
نقشی تازه به امید میزنند : تضمین آرامش بخش "عبرت" چقدر زیباست روزی که می آید و دوست دارم که

ببینید،دمی که با نزدیک شدن هیچ انتخاباتی ترس و لرزی امثال من را نابود و از هستی ساقط نمیکند.


چنین خواهد شد چون

نوجوانان دبیرستان های "کیانوش آسا"،"یعقوب"،"محمد کامرانی"،
"ن د ا"،"سهراب"،"مصطفی غنیان"،"اشکان"و...شهر ها را چراغان میکنند.تا که تادنیا دنیاست ملت حافظه

تاریخیش دچار آلزایمر نشود و دشمنان کیان و آزادی و آرامشش را همواره بیاد بیاورد:هرفصل سال به بهانه ای


بهارها بارها در "خرداد پر حادثه"
تابستان ها در "تیر بیاد آن همه میر"
پاییزها در"آبان بیاد آن همه دانشجوی غایب"
زمستان ها در "راستی ای کاش در زمستان بروند،بهانه خوبی است،زمستانها به شکرانه فروپاشی تاریخ ننگین حکومتهای غیر آزاد و دینی در این دیاردیر
".
و چنین شود که این همه زجر بای پایداری آرامش مردمان و عقلانیتشان و عدم قهر سیاسیشان باشد. موافقید؟