من مرده ام!

من مرده ام و امروز کالبد سرد و متعفنم را توی قبر میگذارند.
همین دیروز پیرمرد مرده شوی کالبد عریانم را کف مرده شویخانه ولو کرد. کله ام خیلی محکم خورد به زمین. نه دردی! نه کبودی! انگار که نیستم؟ بوی مردار میدهم!
شروع میکند به تراشیدن موهای سرم. پوست سرد سرم هی لق میزند توی دستان گرم و گرسنه اش. بوی تند کافور با بوی مردار من می آمیزد. چه آمیزش ناموزونی.
پیرمرد سربه هوا! چه کار میکنی؟ چه جراحت عمیقی! و خون! نه - فواره نمیزنند این لخته های لزج سیاه!
من مرده ام و جان ندارم. و پیرمرد مرده شوی انگار میخواهد انتقام تمام عمرش را از جسد بی جان من بگیرد. همین دیروز پسین خاستگار دیگری آمده بود برای دخترش. همین که فهمیدند مرده شوی است، رفتند که رفتند. مثل همه قبلیها. و کله ام را ول میدهد روی کف مرمری مرده شویخانه. بووووم!
میبینید، مرگ مثل بختک افتاده روی تنم. من مرده ام و کسی صدای مرا نمی شنود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی ترسناک بود... من نمی خوام بمیرم...
وقتی داشتم کله و پوست سر خودم روتصور می کردم، قلبم داشت از جا کنده می شد.
تنها امیدم اینه که ممکنه در اون شرایط هیچی نفهمم...خدا کنه...