و فیل حیوان بزرگیست (1)
"وَ لَه خُرطومٌ طَویلٌ"(7)
و تورات هزاره یِ یکم (3)
وانجیل هزار پاره یِ یوحنّا! (31)
و به تمامی کتابهای مزخرف هزار هزاره ی زمینی! (8)
و به قانون مصطهکم عِلیَّت! (2)
و به برهان بی بدیل نَذم! (3)
من! آری من! (4)
مسلمانم. (7)
و بس!
دروغ
حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است
قرص زیبای ماه از لایه دریچه هویداست ، اما چه کنم كه از شعاع مهتاب كه از لایه دریچه به درون افتد، بر بام آسمان نتوان رفت،!!! و از آنجا آینده ایران را دید، هوا خوب است ،ساعت ۴ صبح،
از نیمه شب كه از تماشای فیلم کاپیتالیسم با دوستان برگشتیم نمیتوانم این فکر ساده رو از ذهن دور کنم كه آزادی بیان و مطبوعات چه موهبت بزرگی هستش ، میشه باهاش چنین مستندهایی ساخت .
چقدر راحت قدرت بدون نظارت ،فساد میاره، چقدر اگه نه خود مذهب ،لااقل حکومتهای سوار بر دوشش خود رو از پاسخگویی مبرا میبینن .زنگ ظلام دلهاشون دیگه پاک بشو نیست . کاش کمی اگر نه تواریخ رو ، ،لااقل حکمتهای ادبی خودمون رو مرور میکردن، اما این ،چقدر در هر عصر ظلمی تلقین کننده هستش :
روز شکار، پیرزنی با قباد گفت
کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست
روزی بیا به کلبهی ما از ره شکار
تحقیق حال گوشهنشینان گناه نیست
هنگام چاشت، سفرهی بی نان ما ببین
تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست
دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست
از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد
آب قنات بردی و آبی بچاه نیست
سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد
گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست
در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید
بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست
حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست
صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت
جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست
ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی
یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز
از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست
یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی
یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست
جمعی سیاهروز سیهکاری تواند
باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست
مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس
میدان همت است جهان، خوابگاه نیست
تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست
از نیمه شب كه از تماشای فیلم کاپیتالیسم با دوستان برگشتیم نمیتوانم این فکر ساده رو از ذهن دور کنم كه آزادی بیان و مطبوعات چه موهبت بزرگی هستش ، میشه باهاش چنین مستندهایی ساخت .
چقدر راحت قدرت بدون نظارت ،فساد میاره، چقدر اگه نه خود مذهب ،لااقل حکومتهای سوار بر دوشش خود رو از پاسخگویی مبرا میبینن .زنگ ظلام دلهاشون دیگه پاک بشو نیست . کاش کمی اگر نه تواریخ رو ، ،لااقل حکمتهای ادبی خودمون رو مرور میکردن، اما این ،چقدر در هر عصر ظلمی تلقین کننده هستش :
روز شکار، پیرزنی با قباد گفت
کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست
روزی بیا به کلبهی ما از ره شکار
تحقیق حال گوشهنشینان گناه نیست
هنگام چاشت، سفرهی بی نان ما ببین
تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست
دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست
از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد
آب قنات بردی و آبی بچاه نیست
سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد
گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست
در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید
بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست
حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست
صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت
جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست
ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی
یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز
از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست
یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی
یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست
جمعی سیاهروز سیهکاری تواند
باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست
مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس
میدان همت است جهان، خوابگاه نیست
تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست
123
قصه جمهوری توتالیتر "جهل و جور و فساد" قصه آن بقال سیه کاسه ای است که سمی در ماست دشمن کرد و دگر متاع معتمدی نداشت.حال دیگر متاع دین فروشی آن یکی نیز تف سر بالا و اره گیر کرده ایست که نزد خریدارانش ثمنی ندارد.
موافقید؟
باهاش کنار اومدم.بالاخره راهی پیدا شد که از شر این فکر آزاردهنده که اگر اون روزهای سال84 مردم مثل ماهایی که رأی دادیم، رأی داده بودند الان سالهاو فرصتهای سوخته کمتری داغ بر مغزمون میذاشت رها بشم.فقط
امیدوارم این یه دلخوشی صرف نباشه.البته حتی اگه باشه هم،حداقل چند شب
"کیانوش آسا"،"یعقوب"،"محمد کامرانی"،"ندا"،"سهراب"،"مصطفی غنیان"،"اشکان"و...با اون چشمهای محنت
آور و حسرت برانگیز بجای بازی در نقش افسوسی کشنده بر پرده ذهنهای میلیون هاآزاده
نقشی تازه به امید میزنند : تضمین آرامش بخش "عبرت" چقدر زیباست روزی که می آید و دوست دارم که
ببینید،دمی که با نزدیک شدن هیچ انتخاباتی ترس و لرزی امثال من را نابود و از هستی ساقط نمیکند.
چنین خواهد شد چون
نوجوانان دبیرستان های "کیانوش آسا"،"یعقوب"،"محمد کامرانی"،
"ن د ا"،"سهراب"،"مصطفی غنیان"،"اشکان"و...شهر ها را چراغان میکنند.تا که تادنیا دنیاست ملت حافظه
تاریخیش دچار آلزایمر نشود و دشمنان کیان و آزادی و آرامشش را همواره بیاد بیاورد:هرفصل سال به بهانه ای
بهارها بارها در "خرداد پر حادثه"
تابستان ها در "تیر بیاد آن همه میر"
پاییزها در"آبان بیاد آن همه دانشجوی غایب"
زمستان ها در "راستی ای کاش در زمستان بروند،بهانه خوبی است،زمستانها به شکرانه فروپاشی تاریخ ننگین حکومتهای غیر آزاد و دینی در این دیاردیر
".
و چنین شود که این همه زجر بای پایداری آرامش مردمان و عقلانیتشان و عدم قهر سیاسیشان باشد. موافقید؟
امیدوارم این یه دلخوشی صرف نباشه.البته حتی اگه باشه هم،حداقل چند شب
"کیانوش آسا"،"یعقوب"،"محمد کامرانی"،"ندا"،"سهراب"،"مصطفی غنیان"،"اشکان"و...با اون چشمهای محنت
آور و حسرت برانگیز بجای بازی در نقش افسوسی کشنده بر پرده ذهنهای میلیون هاآزاده
نقشی تازه به امید میزنند : تضمین آرامش بخش "عبرت" چقدر زیباست روزی که می آید و دوست دارم که
ببینید،دمی که با نزدیک شدن هیچ انتخاباتی ترس و لرزی امثال من را نابود و از هستی ساقط نمیکند.
چنین خواهد شد چون
نوجوانان دبیرستان های "کیانوش آسا"،"یعقوب"،"محمد کامرانی"،
"ن د ا"،"سهراب"،"مصطفی غنیان"،"اشکان"و...شهر ها را چراغان میکنند.تا که تادنیا دنیاست ملت حافظه
تاریخیش دچار آلزایمر نشود و دشمنان کیان و آزادی و آرامشش را همواره بیاد بیاورد:هرفصل سال به بهانه ای
بهارها بارها در "خرداد پر حادثه"
تابستان ها در "تیر بیاد آن همه میر"
پاییزها در"آبان بیاد آن همه دانشجوی غایب"
زمستان ها در "راستی ای کاش در زمستان بروند،بهانه خوبی است،زمستانها به شکرانه فروپاشی تاریخ ننگین حکومتهای غیر آزاد و دینی در این دیاردیر
".
و چنین شود که این همه زجر بای پایداری آرامش مردمان و عقلانیتشان و عدم قهر سیاسیشان باشد. موافقید؟
آرش کمانگیر
***
باغهای آرزو بیبرگ،
آسمانِ اشکها پُربار.
گرمرو آزادگان در بند،
روسپی نامردمان در کار ...
***
انجمنها کرد دشمن،
رايزنها گردِ هم آورد دشمن،
تا به تدبيری که در ناپاکدل دارند،
هم به دستِ ما شکستِ ما برانديشند.
****
نازکانديشانِشان، بیشرم، - که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم، -
يافتند آخر فسونی را که میجستند ...
***
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو میکرد،
وين خبر را هر دهانی زيرِ گوشی بازگو میکرد:
***
آخرين فرمان، آخرين تحقير ...
***
***
اما داستان به همینجا ختم نمیشود...
***
غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
اشتراک در:
پستها (Atom)