زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،
سرها در گريبان است.
کسی سر برنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.
نگه تا پيش پا را ديد نتواند،
که ره تاريک و لغزان‌ست.
وگر دست محبت سوی کس يازی،
به اکراه آورد دست از بغل بيرون،
که سرما سخت سوزان است.

نفس، کز گرمگاه سينه می‌آيد برون،
ابری شود تاريک.
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.

نفس کاينست، پس ديگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک؟

مسيحای جوانمرد من! ای ترسای پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمردانه سردست ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی،
در بگشای!
...

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين، درختان اسکلتهای بلورآجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان‌ست.
(مهدی اخوان ثالث)

-برای الهام عزیز که هماره سلامم را، آهم را، و تلخای نگاهم را پذیرا بودست.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

ناشناس گفت...

دمت گرم و سرت خوش باد...
:)