نان

"نان،
نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود...
"
(فروغ فرخزاد)

شکم سیر را خواب شیرین پسین باید و بس.
خرده سرابی اما لب تشنه را تا به کجا که نمیبرد....


۲ نظر:

ناشناس گفت...

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

وحید گفت...

بسیار زیبا بود. ممنون.