از پائولو کوییلو...

رام كنندگان حيوانات سيرك براي مطيع كردن فيلها از ترفند ساده اي استفاده مي كنند. زماني كه حيوان هنوز بچه است، يكي از پاهاي او را به تنه درختي مي بندند. حيوان جوان هر چه تلاش مي كند نمي تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك اي عقيده كه تنه درخت خيلي قوي تر از اوست در فكرش شكل مي گيرد.وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد كافي است شخصي نخي را به دور پاي فيل ببندد و سر ديگرش را به شاخه اي گره بزند. فيل براي رها كردن خود تلاشي نخواهد كرد!
پاي ما نيز، همچون فيلها، اغلب با رشته هاي ضعيف و شكننده اي بسته شده است. اما از آنجا كه از بچگي قدرت تنه درخت را باور كرده ايم، به خود جرات تلاش كردن نمي دهيم، غافل از اينكه براي به دست آوردن آزادي ، يك عمل جسورانه كافيست.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام استاد خوبم.راستی من هم کتابهای پائولو رو میخونم.دومین باره دارم اینجا برات می نویسم!پس با اون دو باری هم که تو وب سایتتون پیغام گذاشتم برای چهارمین بار سلام گرم و بلند به خانوادتون میرسونم!!!!!!!!
فکر کنم کلافه شدین از دستم.
این از معایب استاد با حوصله بودن و شاگرد کم صبر داشتنه!

وحید گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

سلام استاد.خوشحال شدم که جوابمو دادین و خوشحال تر از این که موفقیت شما رو می بینم.
امیدوارم که همواره در مسیر انسانیت و شاد و سعادتمند و موفق باشی و به آرزوهای خوبت برسی!
سلام برسونید.
یک چیز دیگه هم میخواستم بگم...اگر تو کلاس پرحرفی یا شیطونی یا خلاصه اشتباهی کردم منو ببخشید.

ناشناس گفت...

تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه وظیفه آدمیان است.همه چیز نتها یک چیز است و هنگامی که آرزوی چیزی را داری سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی!

وحید گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Unknown گفت...

خبر داری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم ...خداناشناس
نه سربسته گویم در این ره سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
خدایی بدینسان اسیر نیاز
که بر طاعت چون تویی بسته جشم
خدایی که بهر دو رکعت نماز
گراید به رحم و گراید به خشم
خدایی که جز در زبان عرب
به دیگر زبان نفهمد کلام
خدایی که ناگه شود در غضب
بسوزد زکین خرمن خاص و عام

خدای تو با وصف غلمان و حور
دل بندگان را بدست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هر چه هست آورد
خدایی که با شهپر و جبرییل
کند شهر آباد را زیر و رو
خدایی که در کام دریای نیل
برد لشکر بی کرانی فرو !
خدایی که بی مزد مدح و ثنا
نگردد به کار کسی چاره ساز
خدا نیست بیچاره ورنه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز
نه پنهان نه سر بسته گویم سخن
خدا نیست این جانور اژدهاست
مرنج از من ای شیخ دانا که من
خدا ناشناسم ...خداناشناس ........

زنده یاد ..سعیدی سیرجانی