اصلا نَخَند!


امروزبه یاد اولین روزی افتاده بودم که قرار بود تدریس را شروع کنم در دانشگاه آزاد. درس کارگاه عمومی(!) اولین کلاسم بود. قرار بود با یکی از همکاران بچه ها را گروه بندی کنیم. گروه اول ساعت اول کارگاه، ساعت دوم نقشه کشی و ....

همینطور که در حال آماده شدن برای حظور در کلاس بودم، هر کدام از همکاران توصیه ای بدرقه راهم می کرد. این توصیه هایِ رویِ هم دو سه دقیقه ای تنها راهنمایِ بنده برای حضور در کلاس بود! برایند همه این توصیه ها در یک چیز خلاصه میشدند:

"اصلا نَخَند!"

در دانشگاههای کانادا و آمریکا یک دوره چند روزه جهت آشنا کردن دانشجوی تحصیلات تکمیلی با نحوه ی برخورد با دانشجو و اداره ی کلاس، پیش نیازِ هرگونه حضور او به عنوان کمک استاد سرِ کلاس یا در آزمایشگاه است.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
من هم اولین کلاسم بود.کارگاه عمومی ساعت اول اولین کلاسی بود که تو دانشگاه می رفتم.
خوب یادمه...بعد از اینکه مهندس شفیعی رفت و شما خودتونو معرفی کردین و به ما گفتین:شما همه خواهرها و برادرهای گوچیک من هستید...ومن (از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون)باز زودی شروع کردم به حرف زدن و گفتم بچه ها استاد هم مثل ما تازه آمده اینجا.......
و خدایا! چقدر خوش گذشت...