عروسک کوکی


فروغ از جمله هنرمندانی ست که چه در دوران حیاتش و چه پس از مرگ نا بهنگامش در سی و دو سالگی بسیار مورد بی مهری قرار گرفته است. پس از به چاپ رسیدن یکی از شعرهایش به نام " گنه کردم گناهی پر ز لذت" در یکی از مجلات هیاهوی عظیمی بپا می شود و فروغ را بدکاره می خوانند. به زبان شعر چه زیبا یاد میکند از آن همه بی مهری:
" گریزانم از این مردم که با من---- به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت---- به دامانم دو صد پیرانه بستند"
با وجود گذشت سالها از مرگش هنوز فروغ مورد بی مهری بسیار است. چند سال پیش در تهران کتاب دیوان به اصطلاح کامل اشعار فروغ را از یک کتابفروشی خریدم. باور نمیکردم همه ی شعرهایش را اجازه چاپ داده باشند. برایم عجیب بود. درست پنداشته بودم. دزدانه شعرهایش را سانسور کرده بودند و به اسم دیوان کامل فروغ می فروختند.

شعر بسیار زیبای زیر به نام عروسک کوکی یکی از شاهکارهای فروغ است. شعر پُر مغزی ست. زبان حال خیلی از ماست. واگویه زیر بدون سانسور است. در نگاه اول شاید کمی طولانی بنماید. اما آنقدر زیباست که بارها خواهیدش خواند!


بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند.

میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار.

میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید.

میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
" دوست میدارم "

میتوان در بازوان چیره ی یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفره ی چرمین
با دو پستان درشت سخت.

میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود.

میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را.

میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف.

میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد.
میتوان در گور مجهولی خدا را دید.
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت.

میتوان در حجره های مسجدی پوسید.
**
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت.

میتوان چشم ترا در پیله ی قهرش
دکمه ی بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت

میتوان چون آب در گودال خود خشکید.

میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد.

میتوان در قاب خالی مانده ی یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت.

میتوان باصورتک ها رخنه ی دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت.

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت.

میتوان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

فروغ فرخزاد

۵ نظر:

Hamed گفت...

ye cd az tamame sedahay zabt shodeye forough gharar bood bakhodam beeyaram ke naresid!!!
ye tikkasho tooye web Yaftam!!! khoshbakhtane ye ghesmate doost dashtanish ham hast!!!:
http://uk.youtube.com/watch?v=zbYL7ONzyJo
http://uk.youtube.com/watch?v=-7gWHnVhX7c

ناشناس گفت...

ممنون حامد جان.

ناشناس گفت...

و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد......
همه به حافظ تفال می زنند اما من گاهی دیوان فروغ را باز می کنم و از او می پرسم.
جواب همیشه یک چیز است:باد ما را با خود خواهد برد....
فروغ یعنی فروغ یک اعتراض به قید و بند سیاهی که سالها و سالها گریبان زن ایرانی را
گرفته بود و اکنون هم گرفته است.به خاطر یادمان فروغ ممنونم.

ناشناس گفت...

راستی استادی دارم که مثل شما غربت را تجربه کرده.زیبا می نویسد چون شما.به وبلاگش سری بزنید.حس کردم دلتنگی هایتان از جنس هم است.
www.mehrsam.blogfa.com

ناشناس گفت...

:)
لطيف، عميق، پُر ...
چند باري اينجا سر زدم.
اما واسه ي كامنت گذاشتن مشكل داشتم!
همين الانم نميدونم چي شد كه بالاخره تونستم تايپ كنم!!
موفق باشي.
!...!:)
لطيف، عميق، پُر ...
چند باري اينجا سر زدم.
اما واسه ي كامنت گذاشتن مشكل داشتم!
همين الانم نميدونم چي شد كه بالاخره تونستم تايپ كنم!!
موفق باشي.
!...!