بدرود...


بزرگ بود،

و از اهالی امروز بود،

و با تمام افقهای باز نسبت داشت...
***
طنین صدا و تصویرش اما هست در خاطره ها...
**

۳ نظر:

ناشناس گفت...

... تنها با نگاهی، اشکی، وداعی، افسوسی، آهی و ســکــــوت و ســکـوت و سکوت... او را برای همیشه و با تمام خاطرات سبزش به آغوش سرد خاک می سپاری.
مرگ، چهره ی او را بوسیده و او را چونان برگ پاییز زرد کرده ... اما برای من تا آخرین روز خدا سبز و بهاری خواهد ماند.

ناشناس گفت...

دلم برای صدایش تنگ می شود.
کاش مرگ مرا هم در برگیرد.

وحید گفت...

خدا نکنه! امیدوارم همیشه شاد و سر زنده باشی. سخت نگیر...
من شعری از وحشی بافقی رو خیلی قبل از بر کردم. خیلی شعر زیباییست. از غم عشق دل آزرده و پریشان احوال شده:

"دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید"

کوتاه سخن اینکه در آخر به این نتیجه میرسه:

"مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است
راه صد بادیه درد بریدیم، بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
به غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر
..."