معجزه

هیوم مساله معجزه را در کتاب دهم پژوهش مورد بررسی قرار داده است. استدلال وی چنین است:
*
برای یک شخص عاقل، میزان اعتقاد به یک موضوع متناسب با شواهد و مستندات تایید کننده است. هرقدر شواهد بیشتر باشد احتمال درست بودن مطلب بیشتر است.
همینطور استناد به دیگران بر اساس میزان قابل اطمینان بودن شهادتشان سنجیده می شود.

*
او سپس به مساله معجزه بازگشته و یک تعریف ارائه می دهد:

*
معجزه تخطی از قانون طبیعت است.
اما یک قانون طبیعی نتیجه تعداد بسیار زیادی از مشاهدات است.

*
-بر گرفته از ...

۱۲ نظر:

Mah گفت...

نتیجه گیری راحت نیست! کاش کاملتر می نوشتی..

tayebe گفت...

سلام استاد، حالتون خوبه؟
انگار سرتون خیلی شلوغه!!
امیدوارم اوضاع بر وفق مراد باشه.

لبخند تو
اب نباتی قرمز بود
با طعم چسبناک شادی
یعنی
هدیه ای کشدار و بی روبان
اب نباتت
به کوچکی لبخندی بود
اما
دهان جهان را شیرین کرد


اینجا روز معلمه
روزتون مبارک

tayebe گفت...

الهی دلخوشی باشه پناهت
گلهای رازقی تن پوش راحت
الهی خوش خبر باشه قناری
بخونه تا خروس خون چشم به راهت

tayebe گفت...

ای صميمی ای دوست گاه بی گاه لب پنجره خاطره ام می آيی
ای قديمی ای خوب ! تو مرا ياد کنی يا نکنی ، من به يادت هستم


خدایا ........

به من زیستن عطا کن

که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که

برای زیستن تلف کرده ام

سوگوار نباشم
دکترشریعتی

tayebe گفت...

سلام
یکی جواب سلام منو بده!
شما کجایین؟!
از هیچ کدومتون خبری نیست!
آدم نگران میشه خوب.
یعنی هر دو تون با هم سرتون شلوغه!!؟؟؟

Vahid گفت...

سلام. ممنون از تبریکتون. کمی سرم شلوغه این روزا با درس و دانشگاه.

tayebe گفت...

سلام
خدا رو شکر که خوبین و چه درگیریه قشنگیه سرو کله زدن با آزمایشگاه ها و کتابا و....
امیدوارم همیشه سلامت و خوش باشین.

ناشناس گفت...

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته جهانی که توو اون یه دختری بود که بهش گفتن تیروئیدش کم کاریه شدید داره و شروع کرد به مصرف دارو. بهش گفت این دارو ها باعث سرگیجه و تحوع و تپش قلب میشه.
حالا تصور کن یه روز که همخونه ی این دختره میره خونه ی خودشون و دختره کاملا تنهاس یه دفعه حالش بد میشه. دختره ی از همه جا بیخبر هم فکر میکنه سر درد و ضربان نبض و سرگیجه ماله داروها و بیماریشه و تا شب هم نمیفهمه شیلنگ گاز شهریه خونه نشتی داشته!
تصور کن دختره زنگ ميزنه آژانس که بره بیمارستان خودش تنها اونم در دیار غربت!(طفلک دختره!) اما همین که توی خیابون میرسه به خاطر سرگیجه و دو بینی کنترلش رو از دست میده و راننده آژانس محترم خیلی لطف میکنن و ایشون رو زیر کرده کمی تا قسمتی متوفی میکنن!
حالا تصور کن بعد از کلی بدبختی بالاخره میفهمن ریه ی دختره به دلیل شکستن دنده سوراخ شده ! واسه ی همین درمان رو شروع میکنن.
داری تصور میکنی همچنان؟ میتونی تصور کنی که یهو یه دکتر و فقط یه دکتر کشف میکنه دختره زخم معده داشته که به دلیل کهنه شدن زخمها احتمال سرطانی شدنشون وجود داشته؟ میتونی تصور کنی که بعدش دوباره کشف میکنن دختره عفونت روده هم داشته و مجبور میشه اون قسمت عفونی رو هم عمل کنه؟
میتونی تصور کنی دختره از یک ماه قبل از عید تا یک ماه بعد از عید چقدر دردسر داشته؟ بعد از اونم تا مدتها نمیتونسته بشینه یا لپ تاپ رو روی سینه اش بذاره و باهاش کار کنه؟ بعد از یه مدت هم که تقریبا خوب میشه کلا از دنیای اینترنت دور میمونه ....
حالا میتونو تصور کنی اون دختره منم! که روزی 2 مشت قرص مختلف میخورم و بعد از کلی غیبت اومدم بگم: سلام. من نمردم هنوز !...!

ایده گفت...

مخاطب درگاهیه ما کی بود؟
حمید؟
وحید؟
هیچکدام؟!
-------------
من ایمان آوردم ! مومن شدم ! شاید!
-------------
پست قبلیت رو دوست دارم ...
!...!

Ideh گفت...

باز که جواب ما رو ندادی شما!!
نکنه تو هم مثه من دو شخصیتیه حاد داری؟ هردوتاش خودتی؟ :دی

ایده گفت...

راستی!!! اون ناشناس منم ها!
دلیل نبودنم این بود.
نمیدونم چرا اسم و آدرس وبلاگ ثبت نشده!

noghte گفت...

پاشو بریم ... پاشو بریم محفل ما ... تو سیاره ی هفتم ... یه سیاره با یه هواپیمای کوچولو اندازه یه آتلیه معماری ... گاهی همه با هم میشینیم توش و با محفلی پر از گم شده ها و پیدا شده ها پرواز میکنیم ... پی هر پرواز سقوطی دلنشین هست و درسی بزرگ برای زندگی تو این سیاره ی بزرگ ... امیدوارم این پنج شنبه با موضوع ترس با ما باشی