نستوه مرد میهن دوست


یاد باد عصر رجال ...
دانه دانه میریزند و رویشی نیست....
شاید این قانون بوستان بی باغبان است ...
دانه هاست که در خاک از بی آبی میپژمرد،...
سطح به سطح ...
آنان که مینواختند سازشان را و دل ما را رفتند و تنی بیشماراز هر حوزه ای که این روان خسته اکنون شرمنده تک تک آن نامهاست از نسیانش...
آنان که میرزمیدند و صداقت و راستی را فدا نیمکردند دیریست که رهسپار شده اند ...
من امیدم را به دست مهربان بهار بسته ام که آن زمان که برای ما هم رسید ، خود شکوفه های مضاعف بردرختان رسته از خاک ما بنشاند
شیاد هم عبث نیست . آنگونه که بنگریم،،،،،آن همه درگذشته رویشی ناگزیر خواهند کرد، همانگونه که قانون گیاه میگوید.
-----------
پانزدهمین سالگرد نستوه مرد میهن دوست بر همه دوستدارانش تسلیت باد، راهش پر رهروست ، یارانش بیشمارند،
---
حق جهان

صبورانه به انتظار نشسته

اگر داریم نیرویی وارد میکنیم و حرکتی نمیبینیم ، لزوما به معنی بی ثمر بودن تلاشمان نیست ، این طبیعت جنبش و حرکت است ، شاید به نوعی تثبیت کننده فلسفه صبر است ، اما چرخ ها که به حرکت درآمد ،عظمت تلاشمان را در ابعادآن حرکت خواهیم دید ،جنبش آزادی خواهی این سرزمین بیش از صد سال است که صبورانه به انتظار نشسته است ، و من میدانم، از بین ما نسلی خوشبخت شاهد آن روز بزرگ خواهند بود .
روزی فیلم سازان آزادانه غم فروخورده مادران فرزند از دست داده ، خون به زمین ریخته عزیزان این مرز و بوم ، و قلمها و دلهای شکسته اهل اندیشه را فریاد خواهند کرد ، فیلم هایشان با "
Inspired by a true story " آغاز خواهد گرفت و موی را بر تنها راست خواهد کرد، جوایز بیشمار را در دستهاشان خواهد نشاند ،و ثروتی بیکران را در جیبهایشان بیشتر از" آواتار" هم خواهند فروخت !چون جلوه های ویژه اش حقیقت محض است، حقیقت محبوس در زیر پوست و استخوان هر انسانی ، حقیقت حقه آزادی، گو اینکه این حقیقت محض امروز تنها به یمن زندگی آزادگان زنده مانده است .از همین رو این چند بیت را تقدیم همه آنانی میکنم که برای آزادی مملکتشان از جان شیرین خویش نیز به راحتی میگذرند.


کاش میشد بند از بندم بگسلند، میهنم را وانهند

کاش میشد آتش اندر من زنند ،میهنم را وانهند

کاش میشد خسته یارانم به راه سر دهند از دل نوای نغمه را

گام گام آن قدم ها در وطن ، مرهمی باشد روان تشنه را

کاش در فردای آزاد وطن چشم صد ها رفتگان بیدار بود

جان پاک آن پدر پیر وطن نیز همچون یاد وی بیدار بود

کاش خون اینهمه میهن پرست ، خون بهای روز آزادی نبود

کاش خاک زرخیز وطن نقره ریز جیب دجالان نبود

کاش میشد بند از بندم بگسلند، میهنم را وانهند

کاش میشد آتش اندر من زنند ،میهنم را وانهند

در میان این همه آشفتگی ، احتیاجی جز به دل بی باک نیست

زایش هوش و مرام ای هموطن ، تو بدان کز خاک ما فرار نیست

از برای مام میهن هم نفس ، لشگر گردن فرازان در رهند

مینشیند برتن ایران گزند ،می نیابی دل پلیدان جز به بند.

و آن نسل عزیز در میانه هیاهو وهیجان نسل جوان ، خاطرات عزیزش را مرور خواهد کرد.
فریاد بلند ما آن روزها رسا تر شنیده خواهد شد ، چه روزهایی !!! فردای ایران روشن تر از آفتاب گرم جنوب خواهد بود .

حق جهان

آخوند بد، آخوند خوب

منتظری عزیز هم به ابدیت پیوست! خبری غیر منتظره بود برای همه ی ما. و چه به ناگاه! چه جمعیتی برای مراسم به خاک سپاریش جمع شده بودند. منتظری اولین مرجعی بود که خامنه ای را به چالش کشید. قبل از آن هم در سالهای 68 خمینی را به چالش کشیده بود و در یکی از نامه هایش به خمینی وزارت اطلاعات وقت را بدتر از ساواک شاه دانسته بود. شاگردان شجاعی را هم تربیت کرد. نمونه اش هادی قابل. داستان واقعی بمب گزاری حرم رضا را هادی قابل برایم تعریف کرد که چگونه تخریب یکی از مساجد اهل سنت توسط یکی از شهرداریها باعث این بمب گزاری بود. واقعه ای که دولت وقت به گردن منافقین یا همان مجاهدین خلق انداخت. البته مجاهدین خودشان مسوولیت آن بمبگذاری را پذیرفت!!!!
سال 78 یا 79 بود که در اردوی دفتر تحکیم وحدت در دانشکده صنعتی اصفهان بودیم. عزت الله سحابی سخنران عصر یکی از روزها بود. یکی از بچه ها موضوع منتظری و درگیریش با خمینی را از سحابی پرسید. سحابی به نامه ی دومی اشاره میکرد که خمینی بعد از نامه مشهور "از آنجا که آدم ساده لوحی هستید..." به منتظری نوشته بود و ئر آن نامه از منتظری حلالیت خواسته بود. نامه ای که به قول سحابی هیچگاه علنی نشد. آما آنچه که مهم است این است که شروع درگیری منتظری و خمینی همان اعدامهای فله ای سیاسی ها در سال 68 بود. فتوا اعدام را هم خود خمینی داده بود.
البته اینها را برای این نمیگویم که خمینی را آخوند بد و منتظری را اخوند خوب میدانم. نه! مشکل جای دیگریست. بد نیست یک مرور سریعی بر تحولات بعد از انقلاب 57 ایران داشته باشیم. از سال 1360 شروع میکنم و ریاست جمهوری بنی صدر. اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران پس از انقلاب که قدرتمندترین حزب وقت را مغلوب کرد. حزب جمهوری در آن انتخابات به ابولحسن بنی صدر باخت. اما هسته ی مرکزی این حزب که تشکیل شده بود از هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای، بهشتی، حسن حبیبی، و چند نفر دیگر که اسمشان در خاطرم نیست مصمم بودند که تمام قوا را در اختیار بگیرند. رجوع کنید به کتاب "اولین رییس جمهور" و گزیده مباحث شورای انقلاب. از همان ابتدا نوچه های حزب جمهوری مراسم و سخنرانی های بنی صدر را به هم میریختند. همان کاری که انصار حزب الله با خاتمی میکرد. همان حقه های کثیف قدیمی حزب جمهوری پس از به قدرت رسیدن خاتمی دوباره کلید خورد. دیری نگذشت که بنی صدر را کنار زدند و خامنه ای رییس جمهور شد. مجلس را هم در اختیار داشتند. هدف بعدی هسته ی حزب که دیگر به طور رسمی فعال نبود در اختیار گرفتن رهبری بعد از فوت خمینی بود. پروژه ای که با کنار زدن منتظری و تحمیل خامنه ای به مرجعیت شیعه به سر انجام رسید.
نکته ی دیگری که میخواهم اشاره کنم نقش هاشمی در 30 سال انقلاب است. هاشمی خودش به تنهایی هم نقش آخوند بد را بازی کرده و هم نقش آخوند خوب را. پروژه قتلهای زنجیره ای در زمان ریاست جمهوری هاشمی کلید خورد. مغز متفکر حزب جمهوری هم همین هاشمی بود. خامنه ای آش نپخته خود هاشمی بود. اما سنگینی اشتباهاتش اکنون به سختی گریبانش را گرفته. مواضع اخیرش هم که همه میدانیم.
همه ی اینها به کنار! مشکل ایران امروز سیاسی نیست. مشکل ایدئولوژیک است. آخوند چه خوبش و چه بدش پرورده یک ایدئولوژیست! اینها همه پرورده یک نگاهند! نگاهی که قتل و تجاوز و شکنجه و هزار کثافت کاری دیگر را میتواند توجیه شرعی کند. تکیه اش هم به متون تاریخیست و کتاب مقدس. مسوولیت همه این خونخواریها را هم می اندازد به گردن پروردگارش که گردنش از مو هم باریکتر است!
پا نوشت
-اه! حالم از این نوشته به هم میخورد. اصلا از هرچه حرف سیاسیست حالم به هم میخورد. کاش شرایط دیگری بود که دگر مینوشتم. نشد!
-محرم! باور میکنید که همین محرم شده کابوس حاکومت اسلامی؟ چه تضاد زیبایی!

Human vs Man

یکی از نکات جالبی که سالها پیش که زبان عربی را در مدرسه به خوردمان میدادند ذهن مرا مشغول میکرد، اصراری بود که این زبان بر درشت کردن تفاوت بین نر و ماده داشت. انتِ و انتَ! ضربت و ضرب! و ... . نگرشی که زبان فارسی به رسمیت نمی شناسد. انگلیسی و فرانسه هم از این جهت شباهتهایی به زبان عربی دارند که بد نیست به چند نمونه اشاره کنم. برای مثال گزاره ی One man One vote که man را به معنی کل بشر به کار می برد. یا گزاره All men are created equal.

پا نوشت:
- سینا! سینای عزیز هم پدر شد. یسنا! خیلی دلم می خواست شیراز بودم لحظه تولد یسنا!
- امتحان جامع دکتری را هم امروز پشت سر گذاشتیم. شاید فراغت خاطر بیشتری فراهم آید. شاید!

"فیل"

و فیل حیوان بزرگیست (1)
"وَ لَه خُرطومٌ طَویلٌ"(7)
و تورات هزاره یِ یکم (3)
وانجیل هزار پاره یِ یوحنّا! (31)
و به تمامی کتابهای مزخرف هزار هزاره ی زمینی! (8)
و به قانون مصطهکم عِلیَّت! (2)
و به برهان بی بدیل نَذم! (3)
من! آری من! (4)
مسلمانم. (7)
و بس!

دروغ



تقدّس، بی ماهیت ترین دروغ تاریخ بشر است چرا که بقایش به مقابله با یک دروغ دیگر، یک دشمن فرضی به نام شیطان بسته است.

و در سایه همین تقدس است که قتل و تجاوز و شکنجه و کهریزک و میشود ابزاری مقدس!

تاریخ را ورق بزن! پر است از جنگهای صلیبی، جهاد مقدس، نسل کشی ، یازدهم سپتامبر و...


تا به کِی؟ تا به کجا؟


حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است

قرص زیبای ماه از لایه دریچه هویداست ، اما چه کنم كه از شعاع مهتاب كه از لایه دریچه به درون افتد، بر بام آسمان نتوان رفت،!!! و از آنجا آینده ایران را دید، هوا خوب است ،ساعت ۴ صبح،
از نیمه شب كه از تماشای فیلم کاپیتالیسم با دوستان برگشتیم نمیتوانم این فکر ساده رو از ذهن دور کنم كه آزادی بیان و مطبوعات چه موهبت بزرگی هستش ، میشه باهاش چنین مستندهایی ساخت .
چقدر راحت قدرت بدون نظارت ،فساد میاره، چقدر اگه نه خود مذهب ،لااقل حکومتهای سوار بر دوشش خود رو از پاسخگویی مبرا میبینن .زنگ ظلام دلهاشون دیگه پاک بشو نیست . کاش کمی اگر نه تواریخ رو ، ،لااقل حکمتهای ادبی خودمون رو مرور میکردن، اما این ،چقدر در هر عصر ظلمی تلقین کننده هستش :

روز شکار، پیرزنی با قباد گفت
کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست
روزی بیا به کلبهی ما از ره شکار
تحقیق حال گوشهنشینان گناه نیست
هنگام چاشت، سفرهی بی نان ما ببین
تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست
دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست
از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد
آب قنات بردی و آبی بچاه نیست
سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد
گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست
در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید
بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست
حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست
صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت
جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست
ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی
یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز
از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست
یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی
یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست
جمعی سیاهروز سیهکاری تواند
باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست
مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس
میدان همت است جهان، خوابگاه نیست
تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست