در مسلخ عشق جز نکو را نکشند




بدون شرح، فقط سه داستان که در ذهن من مرتبطند رو میارم اینجا ، و تقدیمش میکنم به شما عزیزان ، به نستوهان میهندوست

یکم -------------------------------------------
۱۳۳۰


حکومت شیعه مصدق
گفتگوی پنجاه و نه سال پیش پیشوا با آندره بريسو

مصدق به من گفت: در مورد ملي كردن نفت رودرروي انگليسي ها قرار گرفته است و گفتگويش با هريمن، رئيس جمهور آمريكا و جنگ سازمان هاي جاسوسي علبه ايران را پيش كشيد.
پس از لحظاتي افزود: من پير شده ام. فكر نميكنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر كرد). شايد هرگز نتوانم به آنچه براي كشورم آرزو ميكنم جامه عمل بپوشانم ولي مطمئنم ديگران خواهند آمد، كه پس از من اين كار ها را به انجام خواهند رسانيد. آنها امپرياليست ها و شوروي ها را بيرون خواهند كرد. شاه را يا از بين ميبرند و يا اخراج ميكنند. او با اين كه نرم خوست، آرزوي بزرگش اين است كه جاي كورش را بگيرد و همه كاره مملكت شود.
فكر نميكنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد.همينطور ارتش را توانا براي بر خاستن و بر پايي يك نظام ديكتاتوري نمي بينم. اميدوارم سر كرده هاي شيعه قصد جدي براي ورود به عرصه سياست نداشته باشند. اگر چنين شود، ايران در آستانه وضعيت فاجعه آميزي قرار خواهد گرفت كه بدوا همسايگان ايران (عراق، سوريه و اردن) را در حالت جنگي با ما قرار ميدهد. من واقعا از اين تشكيلات مذهبي هراس دارم. درست است كه ما مسلمان هستيم، ولي در واقع عرب نسيتيم و رودرروي سني ها قرار داريم. بدين ترتيب تشكيلات آخوند هاي شيعه با آن سلسله مراتب و امكانات اگر به قدرت دست يابد، ما در داخل مواجه با انقلابي خونين خواهيم شد و در خارج بايد نتايج جهاد عليه عراق و اردن و سوربه را تحمل كنيم. فكر نميكنم مصر و حتا اسرائيل مداخله كنند. به هر حال اگر اين فرض آخري تحقق پيدا كند، يك آيت اللهي وارد عرصه ميشود و نهضتي مالامال از نفرت عليه غرب و حتا ضد يهود و در دشمني با عرب هاي سني راه خواهد انداخت و اي بسا كه خيابان ها جاي جسد و خون خواهد شد.
Andre Brissaud, le Crapouillot. Nouvelle serie. Decembre 1986, La France
-----------------------------------------------------دوم
بیست و هشت سال بعد ، شاملو

روزهای سياهی در پيش است. دوران پرادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هم اکنون نهاد تيرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمينه ئی از نفی دموکراسی، نفی ملّيت، و نفی دستاوردهای مدنّيت و فرهنگ و هنر میجويد.

اينچنين دورانی به ناگزير پايدار نخواهد ماند، و جبر تاريخ، بدون ترديد آن را زير غلتکِ سنگين خويش درهم خواهد کوفت. امّا نسل ما و نسل آينده، در اين کشاکش اندوهبار، زيانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشريون مطلق زده هر انديشهٔ آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرط امحاء مطلق فكر و انديشه غيرممکن میشمارند. پس نخستين هدفِ نظامی که هم اکنون میکوشد پايه های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خود را با به آتش کشيدن کتابخانه ها و هجوم علنی به هسته های فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزادانديشان جامعه است.

اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ايستاده ايم. بادنماها ناله کنان به حرکت درآمده اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمه های سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بی امان بگذرد. امّا رسالت تاريخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجويز نمیکند. هر فريادی آگاه کننده است، پس از حنجره های خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد.

سپاه کفن پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به ميدان آمده اند. بگذار لطمه ئی که بر اينان وارد میآيد نشانه ئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن اين محدودهٔ جغرافيائی در معرض آن قرار گرفته است


شاملو سال ۱۳۵۸ .
سوم -------------------------------------------------------------------------
تقدیم به شما این شعر از امام دلیری میرزاده عشقی


خــــاكــــــم به سر ، زغصه به سر خاك اگر كنم
خـــــاك وطن كه رفت ، چه خاكي به سر كنم ؟

آوخ ، كــلاه نيست وطـــــن ، گـــــــر كه از سرم
برداشتند فــــكـــر كــــــلاهي دگــــــــر كــــــنم

مــــرد آن بود كه اين كلهش ، برسر است و من
نـــــــــــامـــردم ار كه بي كله ، آني به سر كنم

مــــن آن نيـــــــم كــــــــه يكسره تدبير مملكت
تسليــــــــم هـــــــرزه گـــــــــرد قفا و قدر كنــم

زيــــــــر و زبر اگــــــــر نكنـــــــي خــاك خصم را
وي چــــــــــرخ زيــــــــــر و روي تو زير و زبر كنم

جــــــــاييست آروزي مـــن ، ار من به آن رسم
از روي نعـــــــــش لشكـــــــــر دشمـن گذر كنم

هــــــــــر آنچـــــه ميكني بكن اي دشمن قوي
مـــــــــن نيز اگــــــــر قــــوي شدم از تو بتر كنم

مـــــن آن نيـــــم بــــه مرگ طبيعي بميرم ، اين
يــــــك كـــــــاسه خون به بستر راحت هدر كنم

معشـــــوق عشقي اي وطن اي عشق پاك من
اي آن كـــــــه ذكـــر عشق تو شام و سحر كنم

عشقت نه سرسري ست كه از سر به در شود
مهـــــرت نـــــــه عارضي ست كه جاي دگر كنم

عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم
بـــــــــا شير انـــــــدرون شد و با جان به در كنم


ميرزاده عشقي در بامداد دوازده تيرماه هشتاد و شش سال پیش به دست دو نفر در سن سی و یک سالگی در خانه مسکونيش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف تير گلوله قرار گرفت و در نظميه از پاي درآمد.

میتونید در لینکه پایین به آهنگه این شعر با صدای کوروش یغمایی گوش کنید


http://www.onmvoice.com/play.php?a=10981

بر سنگ مزارش نبشته اند :

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی زکشتن مهراس

مردار بود هر انکه او را نکشند
------------------------------

امان از خویش را بیگانه دیدن خود اندر خانه بیگانه دیدن
سپس بیگانه بیخانمان را بجای خویش صاحبخانه دیدن
ایضا ایشان

پایمرد باشید
مخلص
حامد

- اینبار مترو مسکو

>دو بمبگذار زن اسلامگرا-- دست کم 38 نفر کشته و 60 نفر مجروح-- اینبار مترو مسکو-- گیری افتادیم ها
و من به فیلم "هفت پوند " میاندیشم، و از خود
میپرسم، چرا چهره ملیح و صلح دوست این دین حنیف بعد از هزار و پانصد سال ، جز از سرزمین تمدن کهن ، ایران ، از دگر جای بر نخاسته
، و باز به اصالت میاندیشم ، اصالتی که نه با اسلام به ارمغان میرود و نه زدوده شود
حامد ،حق جهان

بیا زرتشت
...
عجب فصلی که یاد از خویش می داد و ز بیدادم
وجودی، لب به لب از عطر همت های اجدادم
نفس هایش پر از گرما
به لفظی مهر بار و با نگاهی خسته از دوران
به من چندی سخن از زادگاه دور دستم گفت
سخن از مردم آزاده ی همت پرستم گفت

و آنگه رشته ی گفتار را بر پنجه ی لب های خشکم کرد
که تا از برگ های دفتر عمرم
"که با خون جگر بنوشته ام هر فصل و بابش را" شماره
سخن گویم

به او گفتم چو بر گردی، برو نزد نیاکانم
بگو با هر یکی ا فسانه ی این درد و ارمانم


درود از من به حافظ گوی و از روز پریشانم
بگو زلف سخن ژولیده شد، راهی نمی دانم
بگو بار دگر برگرد
نقاب از چهره ی اندیشه ها بگشا
که فطرت ها حجاب جهل پوشیدند ...

غفران بدخشانی

فردا همه در میهن دربند رهایید

ای نسل به جان آماده در خانه چرایید
هنگام نبرد است و بیایید بیایید
سبز است وجهان سبز و بیایید به پیکار
شب سر شد صبح هست و کجایید کجایید
فریادی از دل وآواز بخوانید ...
دریای سرودید و سرودی بسرایید
از دشمن بد کارنترسید نترسید
سرداردر این لشکر بسیار شمایید
ایران به شما زنده که هم جان و جهانی
دهم آتش و آبید و زمینید و هوایید
در میهن دربند رها باد صداتان
فردا همه در میهن دربند رهایید

نستوه مرد میهن دوست


یاد باد عصر رجال ...
دانه دانه میریزند و رویشی نیست....
شاید این قانون بوستان بی باغبان است ...
دانه هاست که در خاک از بی آبی میپژمرد،...
سطح به سطح ...
آنان که مینواختند سازشان را و دل ما را رفتند و تنی بیشماراز هر حوزه ای که این روان خسته اکنون شرمنده تک تک آن نامهاست از نسیانش...
آنان که میرزمیدند و صداقت و راستی را فدا نیمکردند دیریست که رهسپار شده اند ...
من امیدم را به دست مهربان بهار بسته ام که آن زمان که برای ما هم رسید ، خود شکوفه های مضاعف بردرختان رسته از خاک ما بنشاند
شیاد هم عبث نیست . آنگونه که بنگریم،،،،،آن همه درگذشته رویشی ناگزیر خواهند کرد، همانگونه که قانون گیاه میگوید.
-----------
پانزدهمین سالگرد نستوه مرد میهن دوست بر همه دوستدارانش تسلیت باد، راهش پر رهروست ، یارانش بیشمارند،
---
حق جهان

صبورانه به انتظار نشسته

اگر داریم نیرویی وارد میکنیم و حرکتی نمیبینیم ، لزوما به معنی بی ثمر بودن تلاشمان نیست ، این طبیعت جنبش و حرکت است ، شاید به نوعی تثبیت کننده فلسفه صبر است ، اما چرخ ها که به حرکت درآمد ،عظمت تلاشمان را در ابعادآن حرکت خواهیم دید ،جنبش آزادی خواهی این سرزمین بیش از صد سال است که صبورانه به انتظار نشسته است ، و من میدانم، از بین ما نسلی خوشبخت شاهد آن روز بزرگ خواهند بود .
روزی فیلم سازان آزادانه غم فروخورده مادران فرزند از دست داده ، خون به زمین ریخته عزیزان این مرز و بوم ، و قلمها و دلهای شکسته اهل اندیشه را فریاد خواهند کرد ، فیلم هایشان با "
Inspired by a true story " آغاز خواهد گرفت و موی را بر تنها راست خواهد کرد، جوایز بیشمار را در دستهاشان خواهد نشاند ،و ثروتی بیکران را در جیبهایشان بیشتر از" آواتار" هم خواهند فروخت !چون جلوه های ویژه اش حقیقت محض است، حقیقت محبوس در زیر پوست و استخوان هر انسانی ، حقیقت حقه آزادی، گو اینکه این حقیقت محض امروز تنها به یمن زندگی آزادگان زنده مانده است .از همین رو این چند بیت را تقدیم همه آنانی میکنم که برای آزادی مملکتشان از جان شیرین خویش نیز به راحتی میگذرند.


کاش میشد بند از بندم بگسلند، میهنم را وانهند

کاش میشد آتش اندر من زنند ،میهنم را وانهند

کاش میشد خسته یارانم به راه سر دهند از دل نوای نغمه را

گام گام آن قدم ها در وطن ، مرهمی باشد روان تشنه را

کاش در فردای آزاد وطن چشم صد ها رفتگان بیدار بود

جان پاک آن پدر پیر وطن نیز همچون یاد وی بیدار بود

کاش خون اینهمه میهن پرست ، خون بهای روز آزادی نبود

کاش خاک زرخیز وطن نقره ریز جیب دجالان نبود

کاش میشد بند از بندم بگسلند، میهنم را وانهند

کاش میشد آتش اندر من زنند ،میهنم را وانهند

در میان این همه آشفتگی ، احتیاجی جز به دل بی باک نیست

زایش هوش و مرام ای هموطن ، تو بدان کز خاک ما فرار نیست

از برای مام میهن هم نفس ، لشگر گردن فرازان در رهند

مینشیند برتن ایران گزند ،می نیابی دل پلیدان جز به بند.

و آن نسل عزیز در میانه هیاهو وهیجان نسل جوان ، خاطرات عزیزش را مرور خواهد کرد.
فریاد بلند ما آن روزها رسا تر شنیده خواهد شد ، چه روزهایی !!! فردای ایران روشن تر از آفتاب گرم جنوب خواهد بود .

حق جهان

آخوند بد، آخوند خوب

منتظری عزیز هم به ابدیت پیوست! خبری غیر منتظره بود برای همه ی ما. و چه به ناگاه! چه جمعیتی برای مراسم به خاک سپاریش جمع شده بودند. منتظری اولین مرجعی بود که خامنه ای را به چالش کشید. قبل از آن هم در سالهای 68 خمینی را به چالش کشیده بود و در یکی از نامه هایش به خمینی وزارت اطلاعات وقت را بدتر از ساواک شاه دانسته بود. شاگردان شجاعی را هم تربیت کرد. نمونه اش هادی قابل. داستان واقعی بمب گزاری حرم رضا را هادی قابل برایم تعریف کرد که چگونه تخریب یکی از مساجد اهل سنت توسط یکی از شهرداریها باعث این بمب گزاری بود. واقعه ای که دولت وقت به گردن منافقین یا همان مجاهدین خلق انداخت. البته مجاهدین خودشان مسوولیت آن بمبگذاری را پذیرفت!!!!
سال 78 یا 79 بود که در اردوی دفتر تحکیم وحدت در دانشکده صنعتی اصفهان بودیم. عزت الله سحابی سخنران عصر یکی از روزها بود. یکی از بچه ها موضوع منتظری و درگیریش با خمینی را از سحابی پرسید. سحابی به نامه ی دومی اشاره میکرد که خمینی بعد از نامه مشهور "از آنجا که آدم ساده لوحی هستید..." به منتظری نوشته بود و ئر آن نامه از منتظری حلالیت خواسته بود. نامه ای که به قول سحابی هیچگاه علنی نشد. آما آنچه که مهم است این است که شروع درگیری منتظری و خمینی همان اعدامهای فله ای سیاسی ها در سال 68 بود. فتوا اعدام را هم خود خمینی داده بود.
البته اینها را برای این نمیگویم که خمینی را آخوند بد و منتظری را اخوند خوب میدانم. نه! مشکل جای دیگریست. بد نیست یک مرور سریعی بر تحولات بعد از انقلاب 57 ایران داشته باشیم. از سال 1360 شروع میکنم و ریاست جمهوری بنی صدر. اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران پس از انقلاب که قدرتمندترین حزب وقت را مغلوب کرد. حزب جمهوری در آن انتخابات به ابولحسن بنی صدر باخت. اما هسته ی مرکزی این حزب که تشکیل شده بود از هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای، بهشتی، حسن حبیبی، و چند نفر دیگر که اسمشان در خاطرم نیست مصمم بودند که تمام قوا را در اختیار بگیرند. رجوع کنید به کتاب "اولین رییس جمهور" و گزیده مباحث شورای انقلاب. از همان ابتدا نوچه های حزب جمهوری مراسم و سخنرانی های بنی صدر را به هم میریختند. همان کاری که انصار حزب الله با خاتمی میکرد. همان حقه های کثیف قدیمی حزب جمهوری پس از به قدرت رسیدن خاتمی دوباره کلید خورد. دیری نگذشت که بنی صدر را کنار زدند و خامنه ای رییس جمهور شد. مجلس را هم در اختیار داشتند. هدف بعدی هسته ی حزب که دیگر به طور رسمی فعال نبود در اختیار گرفتن رهبری بعد از فوت خمینی بود. پروژه ای که با کنار زدن منتظری و تحمیل خامنه ای به مرجعیت شیعه به سر انجام رسید.
نکته ی دیگری که میخواهم اشاره کنم نقش هاشمی در 30 سال انقلاب است. هاشمی خودش به تنهایی هم نقش آخوند بد را بازی کرده و هم نقش آخوند خوب را. پروژه قتلهای زنجیره ای در زمان ریاست جمهوری هاشمی کلید خورد. مغز متفکر حزب جمهوری هم همین هاشمی بود. خامنه ای آش نپخته خود هاشمی بود. اما سنگینی اشتباهاتش اکنون به سختی گریبانش را گرفته. مواضع اخیرش هم که همه میدانیم.
همه ی اینها به کنار! مشکل ایران امروز سیاسی نیست. مشکل ایدئولوژیک است. آخوند چه خوبش و چه بدش پرورده یک ایدئولوژیست! اینها همه پرورده یک نگاهند! نگاهی که قتل و تجاوز و شکنجه و هزار کثافت کاری دیگر را میتواند توجیه شرعی کند. تکیه اش هم به متون تاریخیست و کتاب مقدس. مسوولیت همه این خونخواریها را هم می اندازد به گردن پروردگارش که گردنش از مو هم باریکتر است!
پا نوشت
-اه! حالم از این نوشته به هم میخورد. اصلا از هرچه حرف سیاسیست حالم به هم میخورد. کاش شرایط دیگری بود که دگر مینوشتم. نشد!
-محرم! باور میکنید که همین محرم شده کابوس حاکومت اسلامی؟ چه تضاد زیبایی!

Human vs Man

یکی از نکات جالبی که سالها پیش که زبان عربی را در مدرسه به خوردمان میدادند ذهن مرا مشغول میکرد، اصراری بود که این زبان بر درشت کردن تفاوت بین نر و ماده داشت. انتِ و انتَ! ضربت و ضرب! و ... . نگرشی که زبان فارسی به رسمیت نمی شناسد. انگلیسی و فرانسه هم از این جهت شباهتهایی به زبان عربی دارند که بد نیست به چند نمونه اشاره کنم. برای مثال گزاره ی One man One vote که man را به معنی کل بشر به کار می برد. یا گزاره All men are created equal.

پا نوشت:
- سینا! سینای عزیز هم پدر شد. یسنا! خیلی دلم می خواست شیراز بودم لحظه تولد یسنا!
- امتحان جامع دکتری را هم امروز پشت سر گذاشتیم. شاید فراغت خاطر بیشتری فراهم آید. شاید!