از نامه یک دوست عزیز --------------------------


ما دیگه هیچکدوممون آدمهای قبل از انتخابات نیستیم. انگار یه فصل جدید رقم خورد
. فصلی که توش هر روز بیشتر از دیروز بهمون سم استیصال رو خوروندند. تا باور کنیم که دیگه کاری ازمون بر نمیاد، و فقط در آتش سوختن مملکتمون رو نظاره کنیم و بر خاکسترش اشک بریزیم. و چه قشنگ گفتی، افسردگی، افسردگی از همه رویاهایی که برای میهنمون داشتیم و نقش برآبش کردند. اما نه، کور خوندند. میخوان بهمون بفهمونند که دیگه کاری از دستمون بر نمیاد؟ نه کور خوندند. منم ته دلم خالیه اما میدونم که این نگرانی رو میشه سرمنشا کارهای بزرگی کرد. شاید ما نتونستیم حقمون رو پس بگیریم، اما میتونیم توی یه میدون دیگه وارد بازی بشیم. اونها ایران خراب با مردمی افسرده میخوان، مردمی میخوان که گوشت همدیگه رو بخورن، و از پشت به هم خنجر بزنند. میخوان ما رو نسبت به هم بی تفاوت کنند، تا تک تک گیرمون بیارن و هر کاری خواستن باهامون بکنن. اما اینجا رو کور خوندند.
این نگرانی ای که گرفتارش هستیم رو دست کم نگیر
باهاش کلی کار میتونیم بکنیم

هیچ نظری موجود نیست: